آنها که آقامیری را خلع لباس کردهاند، در دل به موفقیت او امید بستهاند. روحانیون بیش از دو دهه است احساس انزوا میکنند. آقا میری به سمت گروههایی از مردم رفته که روحانیون خواب جذب و جلب آنها را هم نمیدیدند. آیا او در کار خود موفق خواهد بود؟ هر چه او موفقتر شود، احتمال ظهور چهرههای تازهای شبیه به او بیشتر خواهد شد. بی آنکه خلع لباس شوند.
در دهههای چهل و پنجاه روحانیت حقیقتاً به یک طبقه صاحب منزلت نزد عموم مردم تبدیل شد. سخن آنان برای اکثر مردم حجت بود. چهرههای برجستهای از میان آنان برخاستند که برای روشنفکران حتی روشنفکران لائیک و چپ نیز قابل احترام بود. اما یک دهه که از انقلاب گذشت، روحانیت به یک صنف خاص تقلیل یافت با حرفها و عقاید و منافع خاص و البته وزن اجتماعی خاص خودش. نهاد روحانیت دیگر نمیتوانست سخن معتبر عمومیتولید کند مخاطبش صرفاً مومنان سنتی و متشرع بودند. بسیاری از دین داران از روحانیت گسیختند و بسیاری از مردم از دین.
روحانیت به منزله یک نهاد سنتی به این سادگی از میدان به در نمیرود. استراتژیهای گوناگون اختیار میکند و میماند به خلاف نهادهای مدرن که به محض بروز مشکلی کوچک از صفحه روزگار محو میشوند. آنها در این سالهای اخیر سه استراتژی را هم زمان پیش بردند.
اول همان دم دستیترین استراتژی ممکن بود: پناه بردن به نهادهای نظارتی و کنترلی جمهوری اسلامی. این نهادها را به خدمت گرفتند تا بگیرند و خاموش کنند و کنترل کنند. اما به تجربه دریافتند این روش جز تنفر و گریز در نسل جوان بر نمیانگیزد. اما البته دست از این استراتژی بر نمیدارند.
دومین استراتژی در تداوم استراتژی اولی بود: بهره گیری از نهادهای تبلیغاتی کشور. آنها طی دو سه دهه اخیر تقریباً صدا و سیمای کشور را در انحصار خود گرفتند و در و دیوار را مملو از تبلیغات دینی کردند. درست مثل اینکه شما در میان یک جمع متکثر، آنقدر با صدای بلند حرف بزنید که صدای دیگران شنیده نشود. تصور بر این بود که به این وسیله، اساساً دیگران شنیده و دیده نمیشوند. این استراتژی هیچ سودی هم نداشته باشد، این فایده را دارد که در اقلیت بودگی صدای روحانیون مخفی میماند. اما فضای مجازی این استراتژی را بی اثر کرد. امروز صدای بلند صدا و تصویر فضاهای مجازی است.
سومین استراتژی، تبلیغات به زبان و بیان تازه بود. روحانیونی با چهرههای عجیب ظاهر شدند: کسانی در میان کودکان و با زبان کودکان از معارف دینی سخن گفتند، برخی به دانشهای جدید مثل اقتصاد و سیاست و جامعه شناسی و هنر مسلح شدند و در میان دانشگاهیان با زبان تخصصی سخن گفتند. بعضی زبان خارجی آموختند و در حال گفتگو به زبانهای دیگر به تصویر کشیده شدند. اما مشکل این گروه از روحانیون آن بود که خیمه شان اصلا بزرگ نشده بود. خیمهای از دارالمومنان هست به قدمت چند صد سال. آنها با زبانهای مختلف گروههای مختلف را فرامیخواندند زیر همان خیمه قدیم حضور پیدا کنند.
آقا میری مصداق و پیشگام استراتژی چهارم است. او از خیمه بیرون زده، و امکانهای گفتگو با اقشار و طبقات دیگر گشوده است. به جای آنکه سراغ اقشار تازه رود و آنها را از راه انحراف به راه راست خود دعوت کند، نزد آنها میرود و اثبات میکند آنچه آنها میگویند و میکنند، چندان هم انحراف نیست. آنها خودیاند. او در حال گستردن دایره شمول خیمه است. سراغ یک خواننده زن ایرانی میرود که خارج از کشور زندگی میکند، اما ترکیب عجیبی است: پدرش رزمنده در جبهههای جنگ بوده است و خود او نیز گاهی به بعضی سمبلهای دینی گرایش نشان میدهد. با او گفتگوی مجازی میکند و در کنار او ترانه میخواند. استراتژی او موفقیتهایی دارد اما بی پیامد نیست. این مسیر به نحو تازهای میتواند اعتبار یک صنف با منزلت و جایگاه معین را به پرسش بکشد. امروز از یک روحانی خواسته میشود ترانه بخواند، فردا معلوم نیست به چه تقاضای دیگری باید پاسخ دهد که مقبول گروههای دیگر اجتماعی بیافتد.
حتماً در میان روحانیون گروههایی هم هستند که استراتژی پنجمیرا تعقیب کنند. به این نتیجه رسیده باشند که آرزوی شمولیت نهاد روحانیت را باید فراموش کرد. چنانکه آرزوی دین دار بودن همه مردم را. استراتژی پنجم باید به فرهیختگی در میان روحانیون بیاندیشد. در این استراتژی اقلیت بودگی را باید پذیرفت. این استراتژی به جای آنکه بخواهد سقف کل جامعه باشد، در صدد ساختن چراغی در دل تاریکیهاست. چراغی در کنار چراغهای دیگر. چراغهایی که با هم تفاوت دارند اما از میانمایگی و ابتذال اثر ندارند. به سیاق خود به زندگی والا میاندیشند. درمیان رقبای دیگر، عرضه کننده الگویی از فرهیختگی درجهان مدرن باشند.
روحانیونی که آقا میری را خلع لباس کردند حظی از استراتژی پنجم نبردهاند. به همین جهت دل به موفقیت آقامیری بستهاند.