کلام دکتر علی شریعتی طی نیم قرن گذشته، عالی ترین مصداق کلام مولد قدرت است. نباید از این سخن، الزاماً کلام انقلابی فهم شود. پیوند سرمایه کلامیشریعتی با انقلاب، یک حادثه بود. حادثهای که سویههای خیر و شر فراوان داشت. اما مقصود ما کلامیاست که پشتوانه جامعه سیاسی است. کلامیکه حیات سیاسی را زنده میکند. کلامیکه اقتدار تولید میکند و همزمان پشتیبان آزادی است. برای فهم این کلام میتوان به ادبیاتهانا آرنت رجوع کرد. کلام به منزله عالیترین مصداق عمل در عرصه سیاست. کلام اگر بتواند در زندگی جمعی خلاق و گشاینده افقهای تازه باشد، آزادی بزاید، اراده جمعی را ممکن کند و زایشگر عرصه عمومیباشد یک کلام قدرتمند است. گاهی ممکن است با لحظه پیشامدی یک انقلاب همراه باشد گاهی هم میتواند تثبیت کننده و تداوم بخشنده یک نظم دمکراتیک و یک جامعه قدرتمند باشد. نقش یک کلام قدرتمند، به موقعیتهای پیش بینی نشده تاریخی وابسته است. اما هر چه هست، عرصه سیاست، نیازمند تولید کلام مولد قدرت است.
کلمهها اغلب عصای دست سلطهاند. فریب میدهند، توجیه میکنند، امور را طبیعی جلوه میدهند، و میاندار هر شرارتی هستند که از آدمیساختنی است. اما کلمهها گاهی مولد قدرتاند. زایشگرند. دنیای تازه میسازند. بی اعتبار میکنند، اعتبار بخشی میکنند، آدمیان لخت و تسلیم را به سوژههای مطالبهگر، پرسش کننده، و خلاق تبدیل میکنند. با دکتر شریعتی موافق باشیم یا مخالف، نمیتوانیم منکر توانایی منحصر به فرد کلام او در تولید قدرت باشیم. آنچه به کلام دکتر شریعتی استعداد تولید قدرت میداد، تنها آنچیزی نبود که میگفت یا نمیگفت، به موقعیتی هم ربط داشت که کلام از آن برمیآمد. هر کس همانجا بایستد که دکتر شریعتی ایستاد، کم و بیش میتواند مولد کلام زایشگر قدرت باشد. دکتر شریعتی در میان سه نظم کلامیبرآمده از سه راس یک مثلث ایستاده بود: سلطه، سنت، و فضای هدونیستی و نیهلیستی جامعه. شریعتی در میان این سه ضلح ایستاده بود و میتوانست صدای منحصر به فردی از بیان رنجهایی باشد که هر سه غفلت از آنها را سبب میشدند. این سه ضلع همچنان برقرارند اما ابرمردی نیست تا از میان این سه گانه کلام قدرتمند بزاید.
جامعه ایرانی در دوران مدرن، به اشکال و صور گوناگون سه گانه فوق را ساخته است. ضلع نخست، کلامیاست که از ناحیه نظام مستقر زاده میشود. کلامیکه مشروعیت بخشنده به ساختار مسلط است و جستجوگر سوژه تسلیم و رام. این کلام محکوم به تلبیس و دروغ و فریب است. حاصل شکافی است میان بیانگریهای آرمانگرایانه دولت مدرن از یکسو و محدودیتها و نقصانهای عملی آن از سوی دیگر. اساساً به بیان میآید تا شکاف همیشه گشوده و رسوا کننده واقعیت و مدعاها را پر کند. سنت مثل درخت کهنسال و ریشه داری است که چندان بر و باری ندارد. کلامیکه از آن ناحیه تولید میشود، کهنه است. بی ربط است و قادر به توضیح آلام و دردهای روزگار نیست. طرحی نمیافکند. آرمانی نمیزاید. افقهای پیشرو را میبندد تا همه به پشت سر نگاه کنند. مخاطبان خود را دعوت به عقب نشستن از جهان میکند. اگر هم اعتنایی به جهان واقعا موجود بکند، از سر عداوت است. از سنخ زندگی نیست. فرد را به حذف از صحنه فراخوان میکند گاه با کلام زهد آفرین خود و گاه با تبدیل کردن مرگ به تنها گزینه رستگاری. کلام سوم از میدان آشوبناک جستجوی لذت و چسبیدن به لحظه و انکار حقیقت برمیآید. رویاروی سنت زاییده میشود اما با سازمان کلامیسلطه رفتاری پیچیده دارد. گاهی تقویت کننده آن است و گاه تضعیف کننده آن. از مشروعیت و قدسیت کلام سلطهگر میکاهد اما افقی هم برای برون ایستادن نمیسازد. بی ریشه زیستن را ترویج میکند. تسکین دهنده هست، اما از رنجهای واقعی نمیکاهد. شیرین هست اما برای طبقات و گروههای برخوردار.
کلام شریعتی از درون این سه گانه دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی برمیخاست. از یکسو حجم پرفشار تبلیغات یک مدرن سازی آمرانه و پرشتاب در جریان بود. نظام پهلوی از افتخارات بزرگی سخن میگفت که حتی اگر هم واقعی بود، به اقلیت ربط داشت و برای اکثریت مردم غیر قابل درک بود. از سوی دیگر، نهادهای سنتی بودند که به سمت عزلت گزینی از جهان مدرن فرامیخواندند و تنها برای عوام سالمند جاذبه داشتند که در خیال رخت از جهان کندن و سفر آخرت بودند. کلام سومیهم در کار بود: کلام مشوق لذت طلبی مدام از مظاهر دنیای جدید. شوخ بود و پر از رنگ و پر از جذبه جنسی. این هر سه با همه تفاوتهاشان در یک نکته مشترک بودند: یا مولد آلام عینی و ملموس نظیر طرد و سرکوب و فقر و نادیده گرفته شدگی بودند و یا بر همه آنها چشم پوشیده بودند. کلامهای سه گانه فعال بودند و گاهی پر مشتری. اما هیچ کدام قادر نبودند با واقعیت نسبتی زایشگر و خلاق برقرار کنند. از هیچ زخمیبرنمیخاستند.
ایستادن در موضع زخمهای عینی مردم، جنس کلام را دگرگون میکند. نمیتواند از سنخ سلطه باشد چرا که درست از موضع جراحات ناشی از میخ تیز سلطه سخن میگوید. نمیتواند از سنخ کلام سنت باشد چرا که فوریت جراحات اجازه تاملات ملانقطی را نمیدهد. عیش جاری در فضای هدونیستی و جستجوگر لذت را هم منغص میکند. البته صرف بیان دردها و رنجهای مردم مولد کلام قدرتمند نیست. گفتار چپ در دوران شریعتی، بیش از او از دردها و رنجهای مردم سخن میگفت. اما کافی نبود. مهم تبدیل کردن رنج و درد مردم به زخم و درد وجدانهای عمومیاست. تنها به این شرط است که رنج از یک پدیده اقتصادی و طبقاتی و گروهی، به یک پدیده سیاسی تبدیل میشود. رنجها و آلام به خودی خود تحقیر کنندهاند. مردمانی میزاید که نگون بختی را سهم خود از این جهان میانگارند. خرد را زائل میکند. مردمانی میزاید که برای گذران عمر پشتیبانان نظم مستقر میشوند. یا گشوده شدن بخت بسته خود را از دکانهای سنت طلب میکنند. تبدیل کردن رنج به یک مساله سیاسی، و عاملی برای تغییر، نیازمند کلامیاست که همزمان با پرده برداری از مواضع رنج، هر یک از کلامهای سه گانه فوق را در طنین شالوده شکن کلام خود بی اعتبار یا فعال کند تا امکانی فراهم شود و آلام مردم ارتقاء سیاسی پیدا کند.
رنج به اعتبار کلام و زبان است که هستی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی پیدا میکند. فقر، تحقیر شدگی، بی خانمانی، گورخوابی، تنهای زخمیاز شکنجه، صوری از رنجاند که هستند اما چیستیشان را مدیون کلام و زبانی هستند که به آنها ارجاع میدهند. میتوانند در قلمرو فردی و خصوصی باقی بمانند. درست مثل واقعیت یک تپه، یک درخت، و رنگ خاک میتوانند باشند و بپایند. حکومت و سنتهای جامعه میتوانند برقرار بمانند و عرصه سیاست، اساساً دلمشغول اموراتی باشد که اقلیتی به آن علاقه مندند. به این ترتیب از تبدیل شدن آنها به مساله عرصه عمومیممانعت کند. کلام میتواند بر این امور تمرکز کند، اما آنها دستمایه ذکر مصیبت کند. توجه عموم را به آنها جلب کند اما تنها به کار تلخ کردن کام مردم بیاید. اما کلام میتواند از نقطه عزیمت مواضع رنج، به زایشگاه حیات سیاسی باشد. به این معنا، رنج زایشگر فرصت جامعه اخلاقی و سیاسی است.
تولید چنان کلامی، با تبعیت از این و آن مکتب و نظریه و تئوری مشخص حاصل نمیشود. شریعتی به خودی خود نه چپ بود، نه اسلامگرا و نه ناسیونالیست. اما نسبتی پیچیده و ناشناخته با هر سه داشت. در هر سه منظومه کلامیدوران خود نفوذ کرده بود و وجدان هر سه را معذب کرده بود. هر سه را در معرض آزمونی تاریخی قرار داده بود. آزمون برقراری نسبت با واقعیت رنج. برقراری این نسبت با ذکر مصیبت از رنج تحصیل شدنی نبود. با فراخوان به پذیرش فرمان و تقدیر خداوند هم برقرار نمیشد. با عطف نظر به چشماندازهای وعده دهنده هم حاصل شدنی نبود. تنها با برقراری نسبت آن با اراده عمومیتحصیل شدنی بود و این کاری دشوار است. نیارمند خلاقیت در کلام، دسترسی به آنچه در سنت و خاطره و حافظههای جمعی مردم قدرت آفرین هستند، و امکان تولید فضایی مقتدر از ارزشهای اخلاقی در بستر یک جامعه مشخص است. خلاقیت، برقراری نسبت انتقادی و حرکت آفرین با ذهنیت تاریخی و سرانجام تولید اقتدار اخلاقی، سه گانه خلق فضای تازه در عرصه سیاست است.
آن سه گانه دوران شریعتی هنوز هم برقرار است. با این تفاوت که کلام مولد سلطه از نیروی کلامیسنت برای بازتولید مشروعیت بهره برداری وافر کرده است. در همان حال فرهنگ مصرف و هدونیسم نیز به نحوی شگفت انگیز گسترش پیدا کرده است. این هر سه در کنار یکدیگر یک فرصت تاریخی در اختیار کلامیقرار داده که شریعتی در دوران خود مولد آن بود. آن کلام میتواند بیش از دوران شریعتی موفقیت ایجاد کند. بی بنیادی کلام مولد سلطه، سنت را هم از اعتبار انداخته است و کلام مولد جستجوی لذت نیز، دیگر شادی و لذت نمیآفریند بلکه بیشتر مولد ناکامیو اخته گی و حسرت است. در چنین شرایطی کلامیباید به میان آید که درست مثل شریعتی، همدستی سنت و سلطه را در تحقیر و نادیده گرفته شدگی مردم به چشم آورد، و از فرصت اختهگی فضای نیهلیستی و هدونیستی جامعه نیز بهره برداری بیشینه کند. به خطیب خلاقی نیازمندیم، که از امکانهای ذهنیت تاریخی مردم غافل نباشد، و به جای تسلیم صرف به کلام بیش از حد عقلانی و دانشگاهی، برآورنده فضای اخلاقی در عرصه عمومیباشد.
باید حیات سیاسی را دوباره احیا کرد. حیات سیاسی تنها با تبدیل شدن رنجها و کاستیهای مردم به مساله عمومیزاده میشود. اگر مدافع دین هستیم، اگر مدافع خرد مدرنیم، اگر خواهان احیای فرصتهای لذت و شادی در زندگی هستیم، باید از احیای حیات سیاسی دفاع کنیم. شادی، رفاه، آزادی، و امنیت و معنویت، غایات زندگی خوب فردی باشند، اما مشروط به عطف و هوشیاری عرصه عمومیو زنده بودن جامعه سیاسی، قابلیت تحصیل دارند. این همه نیز تحصیل شدنی نیست مگر با اتکاء به کلامیکه قدرت تولید کند.